در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقهی دوی ماراتُن یکی از شگفتانگیزترین مسابقات دو در جهان بود. دوی ماراتن در تمام المپیکها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدالهای المپیک؛ بهطوری که این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش میشود.
کیلومتر آخر مسابقه بود. دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفسهای آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها 42 کیلومتر و 195 متر مسافت را دویده بودند. دوندگان همچنان با گامهای بلند و منظم پیش میرفتند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند. چقدر این استقامت زیبا بود. هر بینندهای دلش میخواست که این اندازه استقامت و توان داشته باشد. دوندگان، قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند.
استادیوم مملو از تماشاچی بود و جمعیت با واردشدن دوندگان، شروع به تشویق کردند. رقابت نفسگیر شده بود و دونده شماره... چند قدمی جلوتر از بقیه بود. دوندهها تلاش میکردند تا زودتر به خط پایان برسند و بالاخره دونده شماره... نوار خط پایان را پاره کرد و استادیوم سراپا تشویق شد. فلاش دوربینهای خبرنگاران لحظهای امان نمیداد و دوندههای بعدی یکییکی از خط پایان گذشتند و بعضیهاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پایان چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو شدند. اسامی و زمانهای به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام شد. نفر اول با زمان دو ساعت و...
در همین حال دوندگان دیگر از راه رسیدند و از خط پایان گذشتند. در طول مسابقه دوربینها بارها نفراتی را نشان داد که دویدند، از ادامهی مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند. به نظر میرسید که آخرین نفر هم از خط پایان رد شده است. داوران و مسئولین برگزاری میروند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان را جمعآوری کنند. جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک میکنند.
اما... بلندگوی استادیوم به داوران اعلام میکند که خط پایان را ترک نکنند! گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده. همه سر جای خود برمیگردند و انتظار رسیدن نفر آخر را میکشند. دوربینهای مستقر در طول جاده تصویر او را به استادیوم مخابره میکنند. از روی شماره پیراهن او اسم او را مییابند.
«جان استفن آکواری» است؛ دوندهی سیاهپوست اهل تانزانیا، که ظاهراً برایش مشکلی پیش آمده، لنگ میزد و پایش بانداژ شده بود. 20 کیلومتر تا خط پایان فاصله داشت و احتمال اینکه از ادامهی مسیر منصرف شود، زیاد بود. نفسنفس میزد، احساس درد در چهرهاش نمایان بود، لنگلنگان و آرام میآمد، ولی دستبردار نبود. چند لحظه مکث کرد و دوباره راه افتاد. چند نفر دور او را میگیرند تا از ادامهی مسابقه منصرفش کنند، ولی او با دست آنها را کنار میزند و به راه خود ادامه میدهد. داوران طبق مقررات حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پایان، محل مسابقه را ترک کنند. جمعیت هم همانطور منتظر است و محل مسابقه را با وجود اعلام نتایج ترک نمیکند.
جان هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده و با جدیت مسیر را ادامه میدهد. خبرنگاران بخشهای مختلف وارد استادیوم شدهاند و جمعیت هم به جای اینکه کم شود، زیادتر میشود! جان استفن با دستهای گرهکرده و دندانهای به همفشرده و لنگلنگان، اما استوار، همچنان به حرکت خود به سوی خط پایان ادامه میدهد؛ او هنوز چند کیلومتری با خط پایان فاصله دارد. آیا او میتواند مسیر را به پایان برساند؟ خورشید در مکزیکوسیتی غروب میکند و هوا رو به تاریکی میرود.
بعد از گذشت مدتی طولانی، آخرین شرکتکنندهی دوی ماراتن به استادیوم نزدیک میشود، با ورود او به استادیوم جمعیت از جا برمیخیزد، چند نفر در گوشهای از استادیوم شروع به تشویق میکنند و بعد انگار از آن نقطه موجی از کفزدن حرکت میکند و تمام استادیوم را فرامیگیرد. نمیدانید چه غوغایی برپا میشود. 40 یا 50 متر بیشتر تا خط پایان نمانده، او نفسزنان میایستد و خم میشود و دستش را روی ساق پاهایش میگذارد، پلکهایش را فشار میدهد، نفس میگیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت میکند. شدت کفزدن جمعیت لحظهبهلحظه بیشتر میشود. خبرنگاران در خط پایان تجمع کردهاند. وقتی نفرات اول از خط پایان گذشتند، استادیوم اینقدر شور و هیجان نداشت. نزدیک و نزدیکتر میشود و از خط پایان میگذرد. خبرنگاران به سوی او هجوم میبرند. نور پیدرپی فلاشها، استادیوم را روشن کرده است. انگار نه انگار که دیگر شب شده بود. مربیان حولهای بر دوشش میاندازند، او که دیگر توان ایستادن ندارد، میافتد.
آن شب مکزیکوسیتی و شاید تمام جهان، از شوق حماسه جان استفن، تا صبح نخوابید. جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن «اصالتِ حرکت، مستقل از نتیجه» بود. او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است. به این فکر نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیرآمیز دیگران به خاطر آخر بودن، میدان را خالی کند. او تصمیم گرفته بود که این مسیر را طی کند، اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش باعث شد تا جهانیان به ارزش جدیدی توجه کنند، ارزشی که احترامی تحسینبرانگیز به دنبال داشت.
فردای مسابقه مشخص شد که جان از همان شروع مسابقه به زمین خورده و به شدت آسیب دیده بود! او در پاسخگویی به سؤال خبرنگاری که پرسیده بود، چرا با آن وضع و در حالی که نفر آخر بودید از ادامه مسابقه منصرف نشدید؟ ابتدا فقط گفت: «برای شما قابل درک نیست!» و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد: «مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستادهاند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستادهاند که آن را به پایان برسانم».
داستان «جان استفن آکواری» سالیان متمادی است که در میان تمام ورزشکاران سینهبهسینه نقل میشود، و از آن به «درسی بهیادماندنی از دوندهای که آخر شد» یاد میکنند. داستان دوندهای که در مسابقات المپیک به همه جهانیان نشان داد اصالت تصمیمگرفتن با ارزشتر از نتیجه است ...حالا آیا یادتان هست که نفر اول برنده مدال طلای همان مسابقه چه کسی بود؟
«جان استفن آکواری» (John Stephen Akhwari) شخصی که نام و عکس پای مجروحش حدود 42 سال پیش تیتر تمام روزنامهها و خبرگزاریها شده بود. چون او به اثبات رساند که یک اراده قوی بر همهچیز حتی بر زمان غالب میآید.